زندگی پر از عشق منو شوشوزندگی پر از عشق منو شوشو، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

داستان شیرین یک عشق

تولدبابایی

اول مهر تولد بابا حمیده و من دیروز 5 شنبه با حضور خانواذه خاله مهدیه و مامان جمیل و صنم براش جشن گرفتم خیلی خیلی خوش گذشت مامان جونی هم عکس گرفتیم هم شادی کردیم این اولین مهمونی رسمی تو خونه نقلی خوشکل مون بود . من که عاشق خونمون هستم نمی دونی چقدر خوشکله من و بابا تو خونمون به ارامکش میرسیم امید وارم با وجود تو خانوادمون گرم تر بشه نازنین من. راستی مامان جونم مامان جمیل هم از شمال آمده خونمون 2 روز پیش ما بود خیلی خوش گذشت . عکس ها تفلد بابا رو هم می زارم تو وبت . فعلا بایییییییییییییی
31 شهريور 1391

سلام به یکی یدونه خودم

  بازم با کلی حرف برگشتم مامان جون این چند وقته خیلی به من و بابا خوش گذشت تمام مدت در حال تفریح بودیم و خوش گذرونی می کردیم . هی دوست داشتم بیام برات تعریف کنم این بابای شیطونت نمی ذاشت تا میومدم پای لپ تاپ یه بهونه ای جور می کرد که برم پیشش. حالا یه فرصت توووپ بدست آوردم که بیام با قند عسلم درد دل کنم. خودت که خوبی؟ دماغت چاقه؟ حسابی مراقب خودت هستی دیگه؟؟؟!!! فدات بشیم ما ا ا اا ا نی نی گلوی بابا و مامان جونم برات بگه عزیزم جمعه شب  بعد از مراسم عقد بابا جونی برگشت تهران و منو با دلتنگی هام تنها گذاشت بهم قول داده بود 5شنبه برگرده پیشم. 2 شنبه که باهاش حرف می زدم گفت چهارشنبه میاد و تا شنبه پیشم میمونه خیلی خوشحال شدم ت...
28 شهريور 1391

عاشقانه ای برای کوچولوی خودم

سلام مامانی حالت خوبه؟امروز یه حس عجیبی نسبت بهت دارم ، گفتم زودی بیام بنویسم تا یادم نرفته، گاهی وقت ها میشه کلی مطلب قشنگ یهو میاد تو ذهنم اگر سریع ثبتش نکنم از ذهنم میره ، دیروز با وبلاگی آشنا شدم که مادرن فداکار و مهربون خاطرات تولد فرشته کوچولوهاشونو ثبت می کردن ، به نظرم وب بی نظیری بود پر از عشق و محبت با خوندن هر خاطره مخصوصا" لحظه ای که پدر ها و مادر ها نی نی کوچولو هاشونو میگرفتن تو بغلشون اشک از چشام سرازیر میشد . عزیز دلم اون موقع قیافه بایی تو ذهنم نقش می بست دلم میخواد یه روزی منم بتونم این لحظه ی قشنگو بهش ببخشم . دلبندم آخه بابات عاشق بچه است ،چند روز پیش که باهاش حرف میزدم گفتم حمید رضا فکر می کنم خرید ماشین برامون واجب...
28 شهريور 1391

قوری ز قلم قلم ز قوری تو عشق منی گوگوری مگوری

سلام گلكم خوبي جيگر مامان؟ باز هم با كلي خاطره قشنگ آمدم پيشت. اين دو روزه من و بابا حميد خيلي خوش گذشته ني ني گلو. البته يه كم خسته شديم چون به خاطر كار بابا بايد زود بر مي گشتيم يه روزه رفتيم رشت و آمديم تهران. جمعه هشتم مهر عروسي عمه مريم بود و اونها خيلي دوست داشتند كه ما حتما" تو جشن عروسيشون شركت كنيم از اونجايي كه بابا جونيت مسافرت يك روزه اونم با اتوبوس رو اصلا" دوست نداره ترجيح مي داد نريم و عذر خواهي كنيم ولي آقا جون و مامان مهري اصلا" راضي تشدن و قرار شد 5 شنبه من و بابا از محل كار بريم سمت رشت. منم برا 3 عصر بليط گرفتم و منتظر شدم تا بابايي برسه سفر خوبي بود تقريبا" حدوداي 10 شب رسيديم لاهيجان بعد از خوردن شام و استراحت من رفتم ...
28 شهريور 1391

خبر خوب....

سلام گلم ، هم نفسم ، عسل من و بابا خوبی ؟ یک هفته ای برای گلکم چیزی ننوشته بودم حالا آمدم که یه کوچولو باهم درد دل کنیم. تو این هفته هم روز های خوب زیاد داشتیم عزیزم ولی اتفاق خاصی نیفتاد  . بابا از 5 شنبه شب پیشم بود تا همین 1 ساعت پیش این چند روز هم گشتیم و هم استراحت کردیم  عزیزم همه زحمت هامونم افتاد گردن خاله جون . اما خبر خوبی که برات اوردم اینه که ...... چند وقت پیش ها تو امتحان استخدامی بانکی شرکت کرده بودم مراحل اولیه شو گذرونده بودم و موفقیت آمیز بود ولی چون مدت ها ازش گذشته بود امیدی بهش نداشتم اما 5 شنبه با من تماس گرفتن گفتند پرونده ام تکمیل وبعد از یکسری امضا ها و.. میتونم مشغول ب...
28 شهريور 1391

روز های زندگی من و بابا

سلام جوجه جونممممممممممم خوبی عزیزمممممممممم وای دلم برات شده بود اندازه سوراخ جوراب مورچه عزیزم این چند روز بازم سرم شلوغ بود ولی در ضمن مثل همیشه خوش گذشته بازم برات خبر های خوب دارم. اول اینکه بگم فردا دقیقا" ١ ماهه که من و بابا  عقد کردیم خوب روز خوبیه دیگه ولی حیف که زود گذشتتتتتتت چقدر خوش گذشته بودااااااااا فردا چون هم من هم بابا کار داریم فکر نکنم همدیگرو ببینیم اما عوضش قراره ٥ شنبه بریم شمال و تا یکشنبه اونجا بمونیم از الان برنامه گذاشتیم که کجا ها بریم فکر کنم عالی بشههههههههه کاکل زری جونم یا ناز پری قشنگم.   حالا یه خبر دیگه اونم اینه که اولین کتاب بابایی چاپ شددددددددددددددد...
28 شهريور 1391

سلام به کاکل زری و ناز پری بابایی

این اولین باری هست که وبلاگ مامانی رو میبینم و خیلی خوشحال شدم از اینکه خانم با  این ذوق و هنری و مهندسی دارم. عزیزم میدونید که سر بابایی این روزا شلوغه امیدوارم بیشتر بتونم بهتون سر بزنم. موفق باشی خوشکلم. در ضمن بابا از فاصلۀ طبخاتی خیلی خاطره داره  تاکید میکنم فاصله طبخاتی   از مامان بپرسی بیشتر میدونه   ٢٠ مهر 90 ...
28 شهريور 1391

اولین نوشته از بابا حمید

دیدی بالاخره بابا هم وبلاگتو دیییییییییییییییید همین امشب وقتی باهم حرف میزدیم آمد دید و برات نوشت. اون چیزی هم که نوشته هز شیطونی هاشه خوبه بدونی بابای شیطونی داری این قدر سر به سرم می زاره که نگوووووووووووووووو امشیم اجازه نداد سیستممو با خودم ببرم شمال فکر کنم چند روزی نمی تونم برات ب نویسم عزیزکمممممممممممم بابا خسته بود خوابید منم برم لالا باشه؟؟؟ حمید جون ممنون که اینجا نوشتی چون میدونم خیلی خسته هستی از کار همین چند خطط هم برام کلی می ارزه ه ه ه ه ه ه ه ه عزیز دلم م م م مم   ٢٠ مهر90
28 شهريور 1391

دل من چی می خواد

        سلام  سلام ما امدیییییییییییییییم یهوووووووووووووووووو خوبی جیگر طلااااااااااااااا   بالاخره من بعد ٣ ٤ روز برگشتم سر کار خوب مامی جون میدونی که رفته بودیم شمال کلی  خوش گذشتتتتتتتتت و من به جهت پرخوری حسابی چاق شدم م م م م م م. هوای خوبی داشت شمال ولی حیف که زود تموم شد اما عیب نداره انشاالله زودی برمی گردیم و دوباره خوش میگذرونیم دلمون برا دوست جونامونم تنگ شده بود کلییییییییییییی بووووووووووووووووس ممنون که وقتی ما نیستسم به وبلاگمون سر میزنید می سیییییییییییییییییی.چند وقتیه می خوام از یه چیزی برات بنویسم    همیشه فکر می کنم اگه این حرفارو برا...
28 شهريور 1391

29مهر

سلام به قند عسل خودم خوبی مامی جونممممممم ؟؟؟؟ جونم برات بگه که مامی از دست خودم عصبانی ام .کلی عکس ریخته بودم تو فلشم که بیارم اینجا برات بزارم اما یادم رفت همون عکس تولد بابا حمید که  قولشو داده بودمممممممممممممم .یادم رفتتتتتتتتتت. میبینی تو رو خدا چه مامان حواس پرتی داری؟؟؟؟ دیگه برات  از ٢ روز گذشته بگم که 5 شنبه من مجبور شدم کمی دیر تر برم خونه وقتی هم که رسیدم خیلی خسته بودم توراه که داشتم میرفتم خونه به بابا زنگ زدم داشت می رفت سر کلاسش و طبق معمول وقتی برا من نداشتتتتتت  بهم گفت 2 ساعت دیگه بهم زنگ میزنه نشون به اون نشون که تا ساعت 9 شب خبری ازش نشد ساعت 9 شب هم با کلی خستگی بهم زنگ زد ...
28 شهريور 1391